Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «پارسینه»
2024-05-02@04:15:26 GMT

حکایت نمازخواندن آیت‌الله خامنه‌ای در قهوه‌خانه

تاریخ انتشار: ۷ فروردین ۱۳۹۸ | کد خبر: ۲۳۲۳۶۰۷۴

حکایت نمازخواندن آیت‌الله خامنه‌ای در قهوه‌خانه

در قسمت پانزدهم و پایانی این کتاب آمده است:

اتومبیلم

پیش از تبعید، برای انجام برخی مأموریت‌های مرتبط با فعالیت‌های اسلامی، به تهران رفت و آمد میکردم. در آنجا نیاز به تحرک و جابه جایی مستمر داشتم و یک اتومبیل شخصی لازم بود. یکی از برادران مبارز و مخلص ما ۔ یعنی حاج صادق اسلامی (۷۲) - به من پیشنهاد کرد که وقتی به تهران می‌روم، اتومبیل یکی از بستگانش را - که حاج احمد قدیریان (۷۳) باشد.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

در اختیار من بگذارد. من پذیرفتم. حاج صادق اسلامی در فاجعه انفجار مقر حزب جمهوری اسلامی به دست گروه منافقین به شهادت رسید. عده‌ای از ارکان نهضت اسلامی و شخصیت‌های برجسته‌ی انقلابی، و در رأس آن‌ها شهید سید محمد حسینی بهشتی نیز از قربانیان آن فاجعه بودند. حاج احمد قدیریان پیش از انقلاب، تاجر بود. پس از انقلاب همه‌ی کار‌های تجاری و ثروت خود را طلاق گفت و در خدمت دستگاه‌های دولتی و انقلابی درآمد. او بحمدالله هنوز در قید حیات است.

هر بار هنگام ورود به تهران، برای گرفتن اتومبیل با حاجی قدیریان و می‌گرفتم و او خود یا پسرش - اتومبیل را برایم می‌آورد و یکی دو هفته اتومبیل در اختیارم بود؛ سپس هنگام عزیمت از تهران، اتومبیل را در پارکینگ فرودگاه یا پارکینگ ایستگاه راه آهن می‌گذاشتم و کلید آنرا در زیر لاستیک اتومبیل پنهان میکردم و به او تلفن میزدم و او می‌آمد میبرد. اتومبیلی که در تهران زیر پایم بود، یک سواری پژو ۴۰۴ بر اتومبیل‌های حاجی قدیریان بود؛ چون ایشان تاجر بازاری بود و چند اتومبیل داشت. ایشان یکی از بسیار آدم‌هایی است که پس از پیروزی انقلاب کسب درآمد دنیوی را رها کردند تا در خدمت به انقلاب اسلامی معامله کنند. البته کسانی هم بودند که از انقلاب به عنوان دکان کاسبی برای زندگی خود استفاده کردند؟

در ایرانشهر برای رفت و آمد به گوشه و کنار شهر، و ارتباط با فرودگاه زاهدان، نیاز به اتومبیل داشتم. من برای استقبال هر یک از بستگان و فرزندان که به دیدنم می‌آمدند، با لباس بلوچی به فرودگاه می‌رفتم. ضمنا لباس بلوچی هم با قیافه و چهره و محاسن من متناسب بود. در آن شرایط، به دلیل ممنوعیت خروج من از ایرانشهر، پوشیدن لباس بلوچی بهتر از لباس روحانی بود. من هنوز هم آن لباس بلوچی را دارم و گاهی آن را می‌پوشم.

به همین دلیل با حاجی قدیریان تماس گرفتم و گفتم: اگر به نظر شما اهمیت ایرانشهر هم به اندازه‌ی اهمیت تهران است، برایم یک ماشین بفرست. چند روز بعد شخصی نزد من آمد و گفت: شما فلانی هستید؟ پاسخ دادم: بله. گفت: برای شما ماشین آورده ام. یک اتومبیل پژو ۴۰۴ را به من نشان داد که البته از نوع سواری نبود. به او گفتم: این را آقای قدیریان فرستاده؟ گفت: بله. گفتم:، اما معمولا اتومبیل او سواری است نمیدانم. من مأمورم این اتومبیل را به شما تحویل دهم. ماشین ته بود. من هنگام تبعید در ایرانشهر و جیرفت از آن استفاده می‌کردم. پس از تبعید اتومبیل را نزد کسی گذاشتم و گفتم: آن را برای قدیریان ببرید؛ و این اتومبیل در آن وقت براثر کار کردن در مناطق گرمسیری و جا‌های ناهموار هرچه باید بر سرش آمده بود، اما مدتی پس از آمدن به تهران در راه بازگشت از ایرانشهر به مشهد - شخصی آمد و اتومبیل را که تعمیر و تمیز شده بود و به صورت اتومبیلی نو درآمده بود، به من برگرداند. به او گفتم: این چیست؟ گفت: این اتومبیل شما است. قدیریان از ابتدا آن را برای شما خریده است. با این خبر، غافلگیر شدم. گفتم: چرا از ابتدا به من خبر نداد تا لااقل هزینه‌ی تعمیر و نظافت را به دوش او نیندازم؟!

اتومبیل نزد من ماند. پس از پیروزی انقلاب، به علت شرایط امنیتی، اتومبیل ویژه‌ای سوار میشدم که سپاه در اختیارم گذاشته بود. دیدم دیگر نیازی به آن اتومبیل ندارم و لذا آن را به ثمن بخس فروختم؛ چون در آن وقت اتومبیل ارزان بود. سپس پنج بار یا بیشتر، دست به دست فروخته شد. تا اینکه دو سه سال پیش، یکی از برادران آن را در دست یکی از خریداران دید؛ از او خرید، تمیز کرد و به من برگرداند. آن اتومبیل هم اکنون در اختیار من است.

در مسیر تبعیدگاه جدید

برمیگردم به موضوع انتقال به تبعیدگاه جدید. پس از آنکه پلیس موافقت کرد از اتومبیلم استفاده کنم، پشت فرمان نشستم و برادر همسرم، آقای حسن خجسته هم - که به او «حسن آقا» می‌گفتیم و در آن ایام برای چند روزی نزد ما به ایرانشهر آمده بود - کنار من نشست. او برای بردن نامه‌ها و پیام‌های من برای تبعیدی‌ها در مناطق مختلف و یزد و شیراز، و آوردن نامه‌های آن‌ها به من، به ایرانشهر رفت و آمد میکرد. اصغر پورمحمدی هم به همراه او این مأموریت را انجام میداد. عقب هم دو مامور هر کدام با یک تفنگ قدیمی بزرگ - نشستند. یک اتومبیل قدیمی زهواردررفته‌ی پلیس هم خود را به زحمت به دنبال ما می‌کشید. طبیعی بود که من از اتومبیل پلیس جلو بزنم؛ لذا از من خواستند تا پشت سر آن‌ها حرکت کنم. مدتی بعد نظرشان برگشت و دیدند مصلحت آن است که من جلوی آن‌ها حرکت کنم. آن‌ها مانده بودند که چه کنند؛ گاهی جلو می‌افتادند و گاهی عقب. اتومبیل من دچار مشکل شد و آب رادیاتور آن جوش آورد؛ لذا من گاه گاه می‌ایستادم و آن‌ها اصرار می‌کردند که ادامه دهم. اما واقعیت مشکل را می‌دیدند.

پیش از آنکه به شهر بم - در مسیر میان ایرانشهر و جیرفت - برسیم، مخزن اتومبیل را از آب پر کردم و به سرعت به طرف بم حرکت کردم، تا فاصله زمانی را کوتاه‌تر کرده باشم و خود را از دردسر رانندگی آن اتومبیل که در آن هوای داغ و سوزان، آب در خود نگه نمی‌داشت، برهانم. اتومبیل پلیس از پشت سر چندین بار علامت داد که بایستم؛ ولی من اعتنائی نمی‌کردم. بعد که دو پلیس در اتومبیل من متوجه فاصله گرفتن ما از اتومبیل پلیس شدند از من خواستند توقف کنم؛ اما من توجهی نکردم و فقط گفتم: ما به مرکز پلیس می‌رویم و اتومبیل پلیس همانجا به ما خواهد رسید. به مرکز پلیس رسیدیم. اتومبیل پلیس و افراد آن، که از شدت رنج و خستگی و تلاش برای رسیدن به ما، له له می‌زدند، بعد از ما رسیدند.

هوا گرم بود و من فوق العاده خسته. دیدم در یک اتاق نزدیک به در ورودی مرکز پلیس، تخت‌های دوطبقه هست. به حسن آقا گفتم: برو پیش حاجی صدیقی (جوان یزدی ساکن بم، که راننده‌ی کامیون بود و در نه به تبعیدی‌ها همتی عالی داشت و همراه عده‌ای به دیدن ما در ایرانشهر می‌آمد) و به او خبر بده که من در مرکز پلیس هستم؛ و بدون اجازه گرفتن از کسی، روی یکی از همین تخت‌ها دراز کشیدم و به خواب عمیقی رفتم؛ که البته دیری نپائید؛ چون برادر یزدی ما با خوشامدگویی فراوان از راه رسید.

به او گفتم:اتومبیل من خراب شده و تا جیرفت دوازده فرسخ راه داریم. جاده هم کوهستانی و ناهموار و باریک است به طوری که در برخی جا‌های جاده بیش از یک اتومبیل نمی‌تواند عبور کند. (این جاده در دوران جمهوری اسلامی به یکی از جاده‌های خوب تبدیل شد) اگر ممکن باشد ما را با اتومبیلت برسانی و اتومبیل مرا نزد تعمیرکار بگذاری، گفت: به روی چشم. رفت و اتومبیلش را آورد. اتومبیل شخصی کوچکی داشت.

نماز در قهوه خانه

حاجی صدیقی پشت فرمان نشست و من هم در کنارش. حسن آقا و دو پلیس هم، عقب نشستند. سه مامور پلیس هم در اتومبیل خودشان پشت سرما حرکت کردند. نزدیک ظهر به یک قهوه خانه رسیدیم. این قهوه خانه در یک منطقه ییلاقی زیبای مزین به درختان انبوه قرار داشت؛ هوایی لطیف و آبی گوارا هم داشت و برای همه کسانی که از این جاده رفت و آمد میکردند، آشنا بود؛ زیرا محل استراحت و صرف غذای مسافران بود.

از اتومبیل پیاده شدیم. من به طرف قهوه خانه رفتم و همراهان هم که دو غیرنظامی و بقیه پلیس بودند، به دنبالم آمدند. سراغ محل وضو را گرفتم. جایی را در پشت قهوه خانه نشانم دادند و به سمت آن رفتم. دیدم باغی زیبا است. وضو گرفتم و به همراهان گفتم: بیایید همین جا نماز بخوانیم. قاعدتا می‌بایستی پلیس به این پیشنهاد اعتراض میکرد، زیرا جایی روباز و بی حفاظ و در معرض دید رهگذران بود. اما آن‌ها به این نکته پی نبردند و بعدا متوجه آن شدند.

به محض اینکه به نماز جماعت ایستادیم، نظر مردم روستا به ما جلب شد، چون عموم مردم و بویژه روستاییان، «سادات» و «روحانیون» و مظلومانه و مخالفان رژیم حاکم آن زمان را دوست می‌داشتند و همه این ویژگی‌ها در عمامه‌ی سیاه و لباس روحانی من و حضور پلیس طاغوت در پشت سرم به چشم میخورد. وقتی نماز تمام شد کنار جاده گروهی از روستاییان تجمع کرده بودند و با شگفتی و تحسین به ما می‌نگریستند.

ناهار خوردیم. به پلیس‌ها گفتم: میخواهم کمی استراحت کنم. تلاش کردند مرا متقاعد کنند که راه را ادامه دهیم، اما من قبول نکردم. آن‌ها معمولا در برابر خواسته‌های من کوتاه می‌آمدند؛ زیرا اولا با من مأنوس شده بودند و ثانیا دیده بودند که من در برابر خواسته‌های آن‌ها تسلیم نمی‌شوم؛ لذا قبول کردند. من خوابیدم، و پلیس‌ها اطراف من ایستادند تا مبادا بگریزم.

پس از خواب کوتاهی، برخاستم و آماده رفتن شدیم. وقتی به طرف اتومبیل رفتیم، دیدیم ده‌ها نفر دور آن را گرفته‌اند و با صدای بلند صلوات می‌فرستند. متقابلا سلام و ابراز احساسات کردم. افراد پلیس به هراس و شگفتی افتاده بودند. از اینکه آن‌ها در وضعیت دشواری افتاده اند، دلم به حالشان سوخت. سوار اتومبیل شدیم و به سمت جیرفت حرکت کردیم؛ این برخورد - که بیانگر ماهیت مردم ما است - تأثیر زیادی بر ما گذاشت.

جیرفت

به جیرفت رسیدیم. جیرفت در واقع یک باغ بزرگ است، گویا شهر در اصل یک باغ بوده و بعد در این باغ، خانه‌هایی ساخته اند و مغازه‌هایی ایجاد کرده اند و خیابان‌هایی کشیده اند. هوایش مانند هوای ایرانشهر گرم است، ولی مرطوب و مملو از انواع حشرات؛ هوای ایرانشهر خشک وصاف و خالی از حشرات بود.

مرا به مرکز پلیس بردند که ساختمانی تنگ و گرفته بود و مسئولانش هم برای استراحت به خان‌هایشان رفته بودند. از من خواستند بنشینم تا پلیس‌ها به محل کارشان برگردند. گفتم من تحمل ماندن در اینجا را ندارم و ترجیح می‌دهم بیرون ساختمان بنشینم. عبایم را در کنار خیابانی که از مقابل آن می‌گذشت، پهن کردم. خیابان خلوت بود و در آن غیراز برخی عابرین که از دیدن من در جلوی مرکز پلیس تعجب میکردند، کس دیگری نبود. حسن آقا را فرستادم تا سراغ خانه آقای ربانی املشی را بگیرد. او دو ماه قبل به این شهر تبعید شده بود و من می‌دانستم که خانه‌ای در آنجا اجاره کرده و خانواده اش را هم به همراه آورده است.

رابطه‌ی من با آقای ربانی املشی (رحمة الله علیه) قدیمی است و به سال ۱۳۳۶ باز می‌گردد. من آن زمان او را برای نخستین بار در کربلا، که او و آقای هاشمی رفسنجانی آنجا بودند دیدم. سپس میان ما روابط مستحکمی برقرار شد، به یکدیگر علاقه‌مند شدیم و در مباحثه‌های علمی یکی از دروس، به مدت دو سال باهم شرکت داشتیم.

پس از انجام امور اداری در مرکز پلیس، راهی خانه‌ی آقای ربانی شدیم. مرا که دید، خیلی خوشحال شد و گفت: چطور شد اینجا آمدید؟ گفتم: تقدیر بوده.

پس از آقای ربانی املشی، من دومین تبعیدی این شهر بودم. بعدا مرحوم آقای ربانی شیرازی (رحمة الله علیه) هم به ما پیوست. کسان دیگری هم به ما پیوستند که در میان آن‌ها برخی از کسبه هم بودند؛ تعداد ما نه نفر شد. سیاست رژیم این بود که تبعیدی‌های آن زمان را که در ده پانزده شهر ایران پراکنده بودند، در داخل چند شهر محدود جمع کند تا فعالیت آن‌ها در مناطق متعدد گسترش نیابد، چون تبعیدی‌ها هرجا می‌رفتند، دست به فعالیت‌های مردمی و اسلامی می‌زدند.

پیر تبعیدی‌ها

به یاد دارم یک کاسب قمی چند روز بعد از من به جیرفت تبعید شد و او هم به منزل آقای ربانی وارد شد. این خانه مقصد همه تبعیدی‌ها بود. ما ابتدا آنجا جمع شدیم و سپس چند خانه اجاره کردیم، و از آنجا شدیم. من هنوز لحظه ورود این کاسب را که از تبعیدگاه قبلی‌اش در اطراف خراسان به جیرفت آورده شد، در خاطر دارم. در خانه‌ی آقای ربانی خوابیده بودم که از دم در صدا‌هایی شنیدم. برخاستم و در را باز کردم. دیدم این تبعیدی با دو مامور پلیس و با اتومبیلی پر از اثاث و وسایل، از راه رسیده و او همه‌ی اثاثیه اش را به همراه خود به تبعیدگاه جدیدش آورده بود. از همان لحظه‌ی اول، فعالیت و همت و شجاعت و زرنگی این مرد توجهم را جلب کرد. (زرنگی هم کلا از ویژگی‌های مردم قم است!). او از دو پلیس خواست در فاصله‌ی نزدیک به هم بایستند. سپس اثاثیه را یکی یکی به دست اولی میداد و او هم به دومی، تا جلوی در منزل بگذارند. این کار را هم با سرعت انجام میداد. هر بار هم که یکی از وسایل را به مامور پلیس میداد، به او می‌گفت: بگو «مرگ بر شاه»! آن دو پلیس هم توجهی به حرفش نداشتند و حتی می‌خندیدند! و این نشان میداد که او توانسته بود آن‌ها را بشدت جذب خود کند. بعدا فهمیدم که او از دو مامور همراه خود خواسته بود تا در مسیر خراسان به جیرفت، از قم عبور کنند و با آن‌ها توافق کرده به که چند روزی را نزد خانواده اش بگذراند و سپس به آن‌ها بپیوندد تا باهم جیرفت بیایند؛ و البته همین گونه هم شده بود!

در اینجا باید یادآور شوم که مردم قم با زنده دلی، باهوشی و زرنگی خود خدمات بسیاری به انقلاب کرده اند. حتی روحانیونی که مدت مدیدی از عمر خود را در این شهر مقیم بوده‌اند به درجات این ویژگی قمی‌ها را کسب کرده‌اند.

وقتی تعدادمان تکمیل شاه، جلساتی در مسجد جامع تشکیل دادیم. پیر تبعیدیان در میان ما آقای ربانی شیرازی بود. او را جلو می‌انداختیم و به دنبال او حرکت میکردیم. گروه ما، عبارت بود از هفت روحانی و دو کاسب. به مسجد رفتن ما به این شکل جمعی، احساسات اهالی را بر می‌انگیخت. هر شب یکی از ما منبر می‌رفت و سخنرانی میکرد و پس از آن، شعار‌ها بلند می‌شد. نخستین فریاد شعاری که در مسجد برخاست، از طرف زنان بود که از پشت پرده شعار دادند.

نخستین خبر‌های انقلاب

سرآغاز اخبار انقلاب، آن زمان که در ایرانشهر بودیم، به ما رسید. حادثه‌ی قم در نوزده دی ماه ۱۳۵۶ رخ داد. سپس حوادث به دنبال یکدیگر پیش آمد. به مناسبت چهلم شهدای قم، حادثه‌ی تبریز پیش آمد؛ و به مناسبت چهلم شهدای تبریز، حادثه‌ی یزد و حوادث بزرگ دیگر در سایر شهر‌ها واقع شد.

وقتی اخبار قم به ما رسید، در قبال آن، موضع شگفت زدگی توأم با ناباوری داشتیم؛ چون جو سیاسی اختناق آمیز بود و در آن، نشانه‌ای از یک تحرک اجتماعی مردمی دیده نمی‌شد. وانگهی، انتظار نمی‌رفت که وضع به گونه‌ای بالا بگیرد که به حد رویارویی و شهادت طلبی برسد. این حادثه، مقدماتی هم نداشت تا باعث شود آن را باور کنیم، بلکه به صورت پیش بینی نشده و ناگهانی رخ داد. واقعا در حد خود، رخدادی بزرگ بود که به گونه‌ای غیرمنتظره و بدون هیچگونه علائم و مقدمات قبلی به وقوع پیوست

وقتی حوادث در پی هم رخ داد، دریافتیم که حادثه‌ی بزرگی در حال شکل‌گیری است. من رخداد‌ها را به دقت پیگیری میکردم. جوان‌هایی بودند را در جریان جزئیات همه اموری که رخ میداد، قرار میدادند؛ از جمله طلبه‌ای به نام صالحی، اهل قم، که آن زمان در آغاز جوانی و فعالیت و تحرک بود.

در گیر و دار آن رخدادها، آقای صدوقی از یزد به من نامه کوتاهی نوشت و از من خواست تا درباره جریاناتی که در کشور میگذرد، برای او بنویسم و بفرستم.

فرصت را مناسب دیدم تا از طریق آقای صدوقی روحانیون کشور را مورد خطاب قرار دهم، با آن‌ها حرف بزنم و تحلیل عمیقی از آنچه در جریان است و مواضع و تدابیری که باید اتخاذ کنند، در اختیارشان قرار دهم، زیرا روحانیون عملا وارد میدان رهبری مردم شده بودند و این نیازمند پختگی، عمق، تأمل در حوادث، ترسیم آینده، و هشیاری در قبال توطئه‌ها بود. چنین ویژگی‌هایی در علمایی که در غیر از حوزه‌های قم و مشهد و با در جای دیگری جز تهران بودند، به ندرت یافت میشد؛ زیرا بیشتر آن‌ها قبلا وارد مقوله‌ی رهبری وقایع سیاسی، آن هم در این وسعت نشده بودند.

نامه‌ای در دو صفحه‌ی بزرگ برای آقای صدوقی نوشتم و در آن، نظرم را درباره وقایع جاری، از بعد سیاسی و دینی بیان کردم. ایشان مجدد طی نامه ای، از من سپاسگزاری کرد و خواستار اطلاعات بیشتری شد؛ لذا هشت صفحه بزرگ راجع به مسئولیت علما در قبال انقلاب اسلامی و رویارویی با توطئه‌های دشمنان برای ایشان نوشتم، که این متن به شکل جزوه و بدون نام منتشر شد و در مشهد، یزد، و جا‌های دیگر توزیع شد.

وقتی اثرات مثبت و پر اهمیت این گونه نوشته‌ها را در تبیین و ترویج موضع رهبران در قبال رخداد‌ها دیدم، به نوشتن ادامه دادم؛ از جمله اینکه به استفاده از فرصت وقوع حوادث بزرگ شیراز، یک نامه‌ی چهار پنج صفحه‌ای به آیت‌الله دستغیب نوشتم و در آن، ایشان و همه علمای شیراز را مورد خطاب قرار دادم. نامه‌ای هم از جیرفت به آقای شریعتمداری نوشتم. علت نوشتن نامه به آقای شریعتمداری انتشار اظهارات او در روزنامه‌ها بود که کسانی را تندرو خوانده بود.

روش آقای شریعتمداری این بود که در اظهارات خود، هم رژیم حاکم وه مردم را راضی کند؛ و البته کفه‌ی سنگین‌تر این اظهارات مربوط به رضایت خاطر رژیم حاکم می‌شد. زیرا رژیم معنی این اظهارات را می‌فهمید و در قبال آن، موضع قاطعانه می‌گرفت؛ ولی توده‌ی مردم را میشد با یک موضع گیری متزلزل و سست، فریب داد. عبارت «تندروها، خطرناک و حساس بود؛ زیرا اگر بر سر زبان‌ها می‌افتاد، همه‌ی کسانی که در مسیر انقلاب و پیرو خط امام خمینی (اعلی الله مقامه) بودند، تندرو به شمار می‌آمدند و محکوم به تندروی می‌شدند؛ لذا نامه‌ای به او نوشتم و او را از عواقب بیان چنین اظهاراتی برحذر داشتم. به او گفتم: چنین سخنی، به رژیم بهانه میدهد تا به کشتار توده‌های مردم انقلابی به عنوان «مبارزه با تندروی)، دست بزند؛ و بار گناه این کار بر دوش شما خواهد بود. وقتی نگارش این نامه را به پایان برده و آن را امضا کردم، پیش از آنکه نامه را بفرستم، خبر کشتار جمعی سپاه» (هفده شهریور ۱۳۵۷) که در میدان ژاله میدان شهدای کنونی - رخ داده بود، رسید. در حاشیه‌ی نامه نوشتم: این، سرآغاز عملیات قلع و قمع تندرو‌ها است.

ورود من به جیرفت، مصادف بود با برکناری جمشید آموزگار از نخست وزیری، و روی کار آمدن شریف امامی. این قضیه، نشان از تسریع در روند زنجیره‌ای حوادث داشت. بحران سراسر کشور را فراگرفت اوضاع به سمتی پیش رفت که کنترل از دست رژیم خارج شد و فشار‌ها دست یافت. این عدم کنترل رژیم، شامل تبعیدی‌ها هم شد. برخی از تبعیدی‌ها بدون اجازه از جیرفت رفتند؛ از این عده، برخی گرفتار نشدند و نجات یافتند و برخی هم در تهران بازداشت شدند. برخی از آن‌ها حاضر نشدند به جیرفت برگردند؛ مانند آقای محمدجواد حجتی کرمانی که به سنندج تبعید شده بود و بعد به او گفتند باید به جیرفت بروی، ایشان وقتی به تهران رسید حاضر نشد به جیرفت برود و درتهران ماند و لذا چند روزی بازداشت شد. ولی من در جیرفت ماندم تا نگویند گریخت یا از تبعیدگاه خسته شد. نمی‌خواستم مرا مانند برخی برادران درحال فرار دستگیر کنند، چون این کار در شان من نبود؛ لذا ماندم تا حکم پایان تبعیدم رسما صادر شود و می‌دانستم به زودی این اتفاق می‌افتد.

آزادی از تبعید

شبی رئیس پلیس آمد و به من گفت: شما آزادی! من هیچ تعجب یا خوشحالی از خود نشان ندادم و با این خبر با بی تفاوتی برخورد کردم. از این موضع من خیلی متعجب شد. گفتم: میخواهم در جیرفت بمانم! تعجبش بیشتر شد و به من اصرار کرد که فرصت را مغتنم شدم او گفتم: نه، اینجا می‌مانم، من از این حرف مقصودی داشتم، زیرا احتمال میدادم آزادی من توطئه‌ای برای از بین بردن من در جاده باشد. شنیده بودم که برخی از تبعیدی‌ها را در مسیر بازگشت، در تصادف ساختگی از بین برده اند. من این خبر را از رادیو شنیدم که در آن ایام مذاکرات مجلس شورا را پخش میکرد، و این خبر را یکی از اعضای مجلس گفت. در آن هنگام در مجلس هرج و مرج عجیبی بود. برخی نمایندگان از سر خود شیرینی میخواستند از انقلابیون دفاع کنند. وانگهی، اصرار رئیس پلیس نیز احتمال. چنان توطئه‌ای را تقویت میکرد.

تصمیم گرفتم خروجم از جیرفت بدون اطلاع رژیم باشد. کسی را به بم نزد دوستم حاجی صدیقی که راننده‌ی کامیون بود، و فرد دیگری به نام یزدان پناه فرستادم تا آن دو را به جیرفت بیاورد. وقتی آمدند به آن‌ها گفتم قصد دارم از جیرفت فرار کنم و جریان را برایشان گفتم. گفتند: شما را.

شبانه می‌بریم و لازم است اتومبیل و اثاثیه شما در جیرفت بماند تا رژیم متوجه رفتن شما از شهر نشود. من در خانه اثاث و سایل فراوانی داشتم که غالبا کسانی که به دیدنم آمده بود برایم آورده بودند، وسایل ضروری را برداشتم و بقیه را گذاشتم. به آن‌ها گفتم این وسایل، وقف تبعیدی‌هایی که به جیرفت می‌آیند. اما خوشبختانه کسی از آن‌ها استفاده نکرد و به یاری خدا بالا گرفته بود و به لطف و فضل او به پیروزی رسید.

سحرگاه از جیرفت خارج شده و به بم رفتیم. بعدا یکی از برادران ماشین مرا به بم آورد. دو روز در بم ماندم و با اهالی دیدار کردم. سپس به طرف کرمان راه افتادیم، که سفری جالب و سرشار از خاطرات زیبا بود. در این سفر شبانه حرکت میکردیم. چند دلیل برای احساس یک شادی عمیق وجود داشت، آزادی، اوج گیری انقلاب اسلامی مردم، آینده‌ی روشن. این‌ها به همراه بود با لذت سفر شبانه در مسیری سرورانگیز

در یکی از مدارس علمیه کرمان اقامت کردم. بعد به بازار رفتم تا کفش و جوراب بخرم؛ زیرا من در ایرانشهر و جیرفت به خاطر گرمای شدید جوراب نمی‌پوشیدم؛ و این وضع، در کرمان مناسب نبود. اما برای کفش پول نداشتم؛ لذا به خرید جوراب اکتفا کردم

یکی از تبعیدی‌های کرمان، شیخ عباس پورمحمدی اهل رفسنجان - بود. او ابتدا به بندر لنگه تبعید شده بود و سپس به علت بیماری، برای درمان به کرمان منتقل شده و در خانه‌ی مشجری متعلق به یکی از تجار کرمان سکونت داشت. وقتی فهمید به کرمان آمده ام، مرا به آنجا دعوت کرد و اصرار کرد که بمانم، من پذیرفتم و دو روز در کرمان ماندم. این دو روز هم تمام دیدار و ملاقات بود؛ زیرا کرمانی‌ها از قبل با من آشنایی داشتند و لذا به دیدارم می‌آمدند و من از صبح تا شب با گروه‌هایی که برای دیدار به آن خانه می‌آمدند، ملاقات میکردم. در کرمان، خبر اعمال فشار رژیم عراق بر امام و محاصره‌ی بیت ایشان به ما رسید

سپس به یزد رفتم. آقای صدوقی، رهبر این شهر - به معنای واقعی کلمه بود. مواضع و وظایف مردم را در تمام امور مبارزاتی و سیاسی و اقتصادی مشخص میکرد و همه چیز به آن‌ها می‌آموخت. با شجاعت تمام در صحنه انقلاب حضور داشت و بدون واهمه از چیزی و کسی، همچون شیر با رژیم می‌جنگید. در ساعات آخر شب، بدون محافظ، در خیابان‌ها و کوچه‌ها رفت و آمد میکرد.

در یزد بودم که شنیدم امام به پاریس عزیمت کرده اند. از یزد با هواپیما به تهران و از آنجا به مشهد رفتم. در مشهد ماندم و مشغول فعالیت‌های انقلابی بودم، تا اینکه به فرمان امام راحل در جریانی که جای ذکر آن نیست. برای حضور در شورای انقلاب، به تهران فراخوانده شدم.

در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ انقلاب به پیروزی رسید. در اواسط سال ۱۳۶۰ به ریاست جمهوری انتخاب شدم. فاصله میان آزادی من از تبعید تا عضویت در شورای انقلاب، حدود چهار ماه ماه بود. همچنان که بین آزادی و انتخاب به ریاست جمهوری، سه سال فاصله شد!

الله الأمر من قبل و من بعد ویومئذ یفرح المؤمنون. بنصر الله ینصر من یشاء وهو العزیز الزحیم». سبحان ربک رب العزة عما یصفون؛ و سلام علی المرسلین، والله رب العالمین.

منبع: پارسینه

کلیدواژه: خون دلی که لعل شد رهبر انقلاب آیت الله خامنه ای

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.parsine.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «پارسینه» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۳۲۳۶۰۷۴ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

رهبر معظم انقلاب در دیدار معلمان: سند تحول را چندسال در کشو گذاشتند و درش را بستند/ به دانشگاه‌های آمریکا و اروپا نگاه کنید؛ نشان می‌دهد ملت‌ها به مسئله غزه حساسند/ باید فشار روی رژیم صهیونیستی روزبه‌روز افزایش پیدا کند

رهبر معظم انقلاب اسلامی در روز معلم در دیدار هزاران نفر از معلمان و فرهنگیان سراسر کشور، تکریم و تشکر از معلم را وظیفه فرد فرد ملت خواندند و با اشاره به اینکه آموزش‌وپرورش از لحاظ اهمیت و تأثیرگذاری با هیچ دستگاه دیگری قابل مقایسه نیست، افزودند: هویت‌سازی نسل نوجوان و جوان و ایجاد شوق و امید در او، تحول مستمر، توانمندسازی مادی و غیرمادی معلمین، حمایت از مراکز تربیت معلم، تقویت معاونت پرورشی و الگوسازی در جامعه معلمین، مهمترین سرفصل‌های کاری آموزش‌وپرورش است.

حضرت آیت‌الله خامنه‌ای همچنین گسترش تظاهرات حمایت از ملت فلسطین در آمریکا و کشورهای دیگر را نشانه استمرار اولویت مسئله غزه در افکار عمومی جهان خواندند و تأکید کردند: جنایات رژیم صهیونیستی و همدستی آمریکا با او، حقانیت مواضع نظام و ملت ایران را در نفی رژیم اشغالگر و بدبینی به آمریکا اثبات کرد و همه بدانند هیچ راه حلی برای حل مسئله فلسطین جز بازگشت این سرزمین به صاحبان مسلمان، یهودی و مسیحی آن وجود ندارد و روابط با رژیم صهیونیستی و عادی‌سازی، مشکلی را حل نخواهد کرد.

ایشان با تبریک روز معلم به جامعه عزیز معلمان به عنوان پرورش‌دهندگان فضیلت و سازندگان آینده کشور، گفتند: توجه و احترام همگانی به معلمان، باعث ایجاد جاذبه بیشتر برای این شغل شریف، ارتقای سطح جامعه معلمین و در نتیجه، ارتقای کشور می‌شود و لازم است رسانه‌ها و صاحبان تریبون‌های عمومی در زمینه تبیین جایگاه معلم و ضرورت تمجید از او، فعال شوند.

رهبر انقلاب علت متفاوت بودن اهمیت آموزش‌وپرورش با دیگر دستگاه‌ها را تربیت منابع انسانی برشمردند و گفتند: همه دستگاه‌ها بکارگیرنده نیروی انسانی هستند اما آموزش‌وپرورش، پرورش‌دهنده منابع انسانی است.

حضرت آیت‌الله خامنه‌ای معلمان فعال را هویت‌سازان نسل نوجوان و جوانان دانستند و گفتند: هر حرف و رفتار و موضع‌گیری و حتی اشاره معلم در شخصیت‌سازی نسل نو تأثیر دارد.

ایشان وجود نیروی انسانی خوب را غیرقابل مقایسه با منابع و سرمایه‌های طبیعی خواندند و گفتند: پیشرفت،‌ امنیت، سلامت، علم و تحقق همه ارزش‌های انسانی و اسلامی در کشور در گرو وجود نیروی انسانی مناسب است که این کار عظیم برعهده آموزش‌وپرورش است.

حضرت آیت‌‎الله خامنه‌ای سخنان وزیر آموزش‌وپرورش در این دیدار را خوب ارزیابی کردند و افزودند: بحمدالله برخی نکاتی که در سالهای گذشته بیان کرده‌ایم در مسیر اجرا قرار گرفته است.

رهبر انقلاب در تبیین سرفصل‌های مهم آموزش‌وپرورش، اجرای سند تحول را مهمترین خواندند و گفتند: از انفعال و کم‌توجهی به این سند در سالهای گذشته، ضرر کردیم اما بازنگریِ در حال نهایی شدن این سند و تدوین نقشه‌راه اجرایی آن خبر خوبی است که ترمیم سند تحول با استفاده از نخبگان داخل و خارج آموزش‌وپرورش، باید مستمر ادامه یابد.

«توانمندسازی»، سرفصل دومی بود که حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در باب وظایف آموزش‌وپرورش مطرح کردند.

ایشان گفتند: توانمندسازی معیشتی و مادی معلمان همیشه مورد تأکید بوده و اکنون نیز هرچه ممکن است باید در این زمینه تلاش شود.

رهبر انقلاب افزودند: توانمندسازی اما محور دیگری هم دارد ‌و آن قوام‌یافتگی کار «معلمی» است؛ یعنی معلم از نیروی معنوی و عشقی که در وجود هر انسانی به تعلیم و تربیت وجود دارد، استفاده کند و با بهره‌مندی از ملزومات، نیازها و تجربیات، شغل پرمرتبت معلم را قوام و استواری و استحکام دهد.

ایشان در همین بحث، نیت، روحیه، انگیزه و درک حقیقی از «معلمی» را لازمه پرورش نسل‌ نو دانستند و افزودند: معلمی صرفاً با کلاس و تدریس محقق نمی‌شود.
حضرت آیت‌الله خامنه‌ای همچنین تقویت مراکز تربیت معلم را لازمه دستیابی جامعه معلمین به سطح تراز خواندند و افزودند: دانشگاه فرهنگیان و دیگر مراکز تربیت معلم باید کاملاً تقویت شوند.

سرفصل سومی که رهبرانقلاب به تبیین پرداختند، اهمیت و لزوم تقویت معاونت پرورشی بود. ایشان گفتند: در برهه‌ای عده‌ای می‌گفتند معاونت پرورشی لازم نیست و خود معلم در کنار تعلیم وظیفه پرورش را هم انجام می‌دهد؛‌ البته این حرف درست است اما صرف توجه معلم به مسائل پرورشی کافی نیست و باید مجموعه‌ای، متولی این مسئله بسیار مهم باشد.

حضرت آیت‌الله خامنه‌ای، جلوگیری از ایجاد و شیوع آسیب‌های اجتماعی را جزو توقعات از جوانان خواندند و گفتند: مقدمه و شرط تحقق این مهم آن است که در خود مدارس آسیب‌های اجتماعی وجود نداشته باشد که این جزو وظایف معاونت پرورشی است.

تبیین صحیح مسائل بنیادی کشور و نظام برای نوجوانان و جوانان، وظیفه دیگر معاونت پرورشی بود که رهبر انقلاب با اشاره به آن گفتند: اگر میلیون‌ها جوان و نوجوان، مصالح بنیادی و مسائل اساسی کشور را بشناسند، از جبهه دوست و دشمن آگاه باشند و در مقابل اهداف دشمنان ملت واکسینه شوند، سرمایه‌گذاری عظیم رسانه‌ای و سیاسی دشمنان نتیجه‌ای نخواهد داد.

حضرت آیت‌الله خامنه‌ای افزودند: دانش‌آموزان، جوانان و نوجوانان باید از منطق و عقلانیت سیاست‌ها و رفتار نظام باخبر باشند و بدانند پشت شعارهای «مرگ بر آمریکا» و «مرگ بر اسرائیلِ» ملت چه منطقی نهفته است و چرا ایران حاضر به ایجاد روابط با برخی کشورها و دولت‌ها نیست.

رهبر انقلاب در سرفصلی دیگر با تأکید بر اهمیت ثبات مدیریتی در آموزش و پرورش، تغییرات کوتاه‌مدت مدیریتی را موجب به ثمر نرسیدن کارهای اساسی دانستند و گفتند: بنده در مدیریت‌های سطح بالا تا متوسط تأکید بر ثبات دارم تا بتوان برنامه‌ها و کارهای مهم را دنبال کرد.

حضرت آیت‌الله خامنه‌ای با اشاره به وجود الگوهایی برای اقشار در صنوف مختلف جامعه، الگوسازی و معرفی نمونه‌های برتر معلمان را ضروری و شوق‌آفرین خواندند و افزودند: آموزش و پرورش باید الگوهای موفقی همچون معلمی که خوب تدریس می‌کند یا سالهای طولانی از عمر خود را صرف تدریس کرده است، یا رنج رفت و آمد به مناطق دشوار برای تدریس به دانش‌آموزان را به جان خریده است، شناسایی، و این معلمان را به عنوان قهرمانان تعلیم و تربیت معرفی کند.

ایشان در بخش دیگری از سخنانشان و در بیان انتظارات از جامعه معلمان، معلم را نه فقط آموزنده علم بلکه پرورنده هویت دانش‌آموز خواندند و گفتند: معلم می‌تواند توانایی‌های بالقوه و استعدادهای دانش‌آموز را همچون استخراج طلا و نقره از معدن، کشف و بالفعل کند؛ بنابراین معلم باید در کنار علم‌آموزی، انگیزه، همت، اعتماد به نفس و شوق به درس و کار هم به دانش‌آموز بدهد تا ظرفیت‌های درونی او شکوفا شود.

«دادن نگاه ملی به دانش‌آموز» انتظار دیگری بود که رهبر انقلاب با اشاره به آن گفتند: نگاه ملی یعنی دانش‌آموز بداند که تحصیل و کلاس درس قطعه‌ای از حرکت عمومیِ پیشرفت و جزیی از ماشین عظیم پیش‌برنده کشور و نظام است، بنابراین لازم است دانش‌آموزان را با افتخارات ملی، داشته‌های کشور، پیروزی‌های ناشی از راههای درست، آشنا و همچنین از خطرها و دشمنی‌ها آگاه کنید.

ایشان امیدآفرینی را وظیفه دیگر معلمان دانستند و افزودند: امید تضمین‌کننده آینده کشور است و اگر کسی امید را در دل و جان جوان و نوجوان برانگیزد در واقع به ساخت آینده کشور کمک کرده است و به همین علت است که مکرراً بر امیدآفرینی اصرار می‌کنیم.

حضرت آیت‌الله خامنه‌ای افزودند: افرادی که از سر لجاجت با نظام یا دولت یا اشخاص دیگر، جوانان را ناامید می‌کنند در واقع به آینده کشور لطمه می‌زنند.

«تشویق دانش‌آموزان به فعالیت‌های اجتماعی» و همچنین «مهارت‌آموزی به دانش‌آموزان»، توصیه‌های دیگر رهبر انقلاب به معلمان بود.

حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در بخش پایانی سخنانشان به مسئله غزه پرداختند و افزودند: با وجود تلاش‌های زیاد صهیونیست‌ها و پشتیبانان آمریکایی و اروپایی آنها مسئله غزه همچنان مسئله اول دنیا است که اعتراض‌ها به جنایات رژیم صهیونیستی در دانشگاههای آمریکا و گسترش آن به دانشگاههای اروپا از نشانه‌های استمرار حساسیت افکار عمومی جهان به مسئله غزه است.

ایشان افزایش روزافزون فشار افکار عمومی بر روی رژیم اشغالگر را ضروری خواندند و افزودند: رفتار وحشیانه و بی‌‌رحمانه سگ هار صهیونیستی باعث اثبات حقانیت موضع جمهوری اسلامی و ملت ایران شد و کشتار سی و چند هزار نفر که نیمی از آنها زنان و کودکان هستند ذات شریر و خبیث رژیم صهیونیستی و حقانیت موضع همیشگی ایران را به همه دنیا نشان داد.

رهبر انقلاب، رفتار آمریکا و دستگاههای مرتبط با آنها را در قبال «اعتراض بدون خشونت و تخریب» دانشجویان معترض به جنایات اسرائیل، دلیل دیگری بر اثبات موضع جمهوری اسلامی ایران در بدبینی به دولت آمریکا دانستند و گفتند: این موضوع به همه نشان داد که آمریکا شریک جرم و همدست صهیونیست‌ها در گناه نابخشودنی کشتار مردم غزه است و برخی حرف‌های به‌ظاهر دلسوزانه آنها هم دروغ است؛ بنابراین موضع جمهوری اسلامی که نمی‌توان به دولت آمریکا خوش‌بین بود و به آن اعتماد کرد، اثبات شد.

حضرت آیت‌الله خامنه‌ای تنها راه‌حل مسئله فلسطین را پیشنهاد مطرح شده از جانب ایران یعنی بازگشت فلسطین به صاحبان اصلی آن اعم از مسلمان، مسیحی و یهودی خواندند و تأکید کردند: تا وقتی فلسطین به صاحبان خود بازنگردد مشکل غرب آسیا حل نخواهد شد و حتی اگر بیست، سی سال دیگر هم تلاش کنند که رژیم صهیونیستی را سر پا نگه دارند -که ان‌شاءالله نمی‌توانند- این مسئله، حل شدنی نخواهد بود.

رهبر انقلاب افزودند: فلسطین باید به مردم آن بازگردد و پس از تشکیل نظام فلسطینی، خودشان تصمیم بگیرند که با صهیونیست‌ها چه کنند.

ایشان با اشاره به تحرکاتی برای عادی‌سازی روابط رژیم صهیونیستی و کشورهای منطقه، گفتند: بعضی‌ها خیال می‌کنند با این کارها مسئله حل خواهد شد در حالی که با فرض عادی شدن روابط رژیم صهیونیستی با کشورهای عربی اطراف، نه تنها مشکل حل نمی‌شود بلکه مشکل متوجه دولت‌هایی خواهد شد که با چشم بستن بر جنایات رژیم اشغالگر با آن دست دوستی داده‌اند و ملت‌ها به جان خود آن دولت‌ها خواهند افتاد.

در ابتدای این دیدار وزیر آموزش و پرورش در گزارشی از مراحل نهایی بازنگری در سند تحول خبر داد. آقای صحرایی، تصویب نقشه‌‌ راه اجرایی سند تحول با محوریت معلمان، برنامه‌های درسی و تربیتی، مدارس و ارزشیابی تحصیلی را از دیگر فعالیت‌ها اعلام کرد.

استخدام کم‌سابقه ۷۰ هزار معلم با اولویت جذب دانشجو-معلمان، تکمیل و ساخت ۲۹۰۰ مدرسه در سراسر کشور، افزایش سهم دانش‌آموزان فنی‌وحرفه‌ای در مقطع تحصیلی متوسطه دوم، پیگیری سیاست «هر دانش‌آموز یک مهارت شغلی» ، ارتقای امور پرورشی و مشاوره‌ای از جمله محورهای گزارش وزیر آموزش‌وپرورش در این دیدار بود.

دیگر خبرها

  • کاشت بیش از ۳ هزار درختچه در بلوار آیت الله خامنه‌ای قزوین
  • تبیین سرفصل‌های آموزش و پرورش تراز انقلاب/معلمان امیدآفرینی کنند
  • جوانان باید از منطق سیاست‌ها و رفتار نظام با خبر باشند | آنها بدانند چرا حاضر به ایجاد روابط با برخی کشور‌ها نیستیم | دانش‌آموزان را از خطر‌ها و دشمنی‌ها آگاه کنید
  • رهبر معظم انقلاب در دیدار معلمان: سند تحول را چندسال در کشو گذاشتند و درش را بستند/ به دانشگاه‌های آمریکا و اروپا نگاه کنید؛ نشان می‌دهد ملت‌ها به مسئله غزه حساسند/ باید فشار روی رژیم صهیونیستی روزبه‌روز افزایش پیدا کند
  • نگاه قرآنی و تفسیری رهبر معظم انقلاب با سخن و کلام ایشان عجین است
  • دانش‌آموزان باید بدانند چرا ایران حاضر به ایجاد روابط با برخی کشورها و دولت‌ها نیست
  • ۲۳۳ پایان‌نامه مرتبط با کنگره اندیشه‌های قرآنی آیت الله خامنه‌ای در حال تدوین است
  • معلمان با رهبر معظم انقلاب دیدار کردند
  • معلمان با رهبر معظم انقلاب دیدار می‌کنند
  • تصاویری از رهبر انقلاب در خلیج فارس