محافظ رهبر انقلاب: به آقاي خامنهاي گفتم بايد پول تصادف را خودتان بپردازيد
تاریخ انتشار: ۷ تیر ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۳۸۲۷۴۷۴
خبرگزاري آريا - من عازم محل پست خود در پشت بام بودم و در اتاق باز بود. نگاه هم افتاد و ديدم ظاهراً همه با هم محرم هستند! يک ميز بيضي شکل بزرگ در خانه بود، ديدم زن و مرد بيحجاب دور اين ميز ايستادهاند.
سرويس سياست مشرق - سيد علي خامنهاي در ششم تير سال 1360 توسط گروهک فرقان ترور شد و تقدير خداوند بر آن تعلق گرفت که با وجود تمام صدمات وارده، آيتالله خامنهاي سلامتي خود را به دست بياورند، اما در حادثه ترور، شخصي که بيش از ديگران در رساندن ايشان به بيمارستان نقش داشته است، حسين جباري است.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
حسين جباري ميگويد سال 1360 با گزينش جواد منصوري وارد سپاه شده است و بعد از شروع ترورهاي منافقين، با ايجاد بخش نيروهاي حفاظت شخصيت، وارد حوزه حفاظت از مسؤولان ميشود و هاشمي رفسنجاني اولين فردي است که جباري از وي سخن ميگيود، بعد از هاشمي وارد تيم محاظان بنيصدر شده و اطلاعات جالبي از سبک زندگي خانواده و شخص بنيصدر در اوايل انقلاب ارائه ميکند.
جباري با خارج شدن از تيم محافظان رئيسجمهور وقت، وارد تيم حفاظت آيتالله خامنهاي ميشود و خاطرات خواندني از آن دوران را بازگو ميکند؛ خاطراتي از اطعام تيم محافظت توسط خانواده آقاي خامنهاي و رقابت بر سر حضور در منزل ايشان براي حفاظت تا تصادف تيم محافظ آقاي خامنهاي و اجبار ايشان به پرداخت 100 هزار تومان بابت جريمه به راننده تريلي...
جباري خاطرات زيادي دارد که بعضي از آنها را با شور و شوق تعريف ميکند و که مشروح آن در ادامه ميآيد.
*******
سؤال: ميخواهيم به سال 60 بگرديم و بفرمائيد چطور شد در تيم حفاظت رهبري انتخاب شديد؟
** من تقريباً يک هفته بعد از انقلاب رسماً به عضويت سپاه درآمدم. در حقيقت فروردين سال 58 من دوره سپاه را گذراندم. در آن زمان آقاي رفيقدوست و آقاي منصوري که در وزارت خارجه هستند، جزو بنيانگذاران اين قضيه بودند. گزينش من را آقاي جواد منصوري انجام داد. در ادامه مسائل مربوط به کردستان پيش آمد که توفيق خدمت چندماهه در آن منطقه را داشتم.
بعدازآن قضاياي ترور شخصيتها از جمله شهيد مطهري پيش آمد. يادم هست همين مطلب براي آقاي هاشمي پيش آمد. اين مسائل ميطلبيد بحث نيروهاي حفاظت براي اين مهم در نظر بگيرند. در آن سالها من توسط دوستان دست اندر کار انتخاب شدم. توفيق حاصل شد بعد از ترور آقاي هاشمي چند ماهي خدمت ايشان بودم؛ يعني اولين شخصيتي که حفاظت ايشان را شروع کردم، آقاي هاشمي بود که بعد از ترور به تيم ايشان ملحق شدم.
سؤال: چه خاطرهاي از مدت حضور در تيم حفاظت آقاي هاشمي داريد؟
** نکته چشمگير ارتباط صميمي خود آقاي هاشمي با بچهها بود که حتي امروز هم نکته مهمي بشمار ميرود.
سؤال: آقاي هاشمي با رهبر انقلاب چه ارتباطي داشت؟
** در آن زمان هر دو عضو شوراي مرکزي حزب عضويت بودند. ارتباط اين دو به قبل از انقلاب بازميگشت. طبق چيزي که از خود حضرت آقا شنيدم، هر دو در يک ساختمان با هم مستأجر بودند و هر کدام يک طبقه را در اختيار داشتند. چون خانواده هاشمي از طرف پدر و خانم جزو متمولين رفسنجان بودند. آنها پسته کار بودند و ما هم از پستهها استفاده ميکرديم (خنده).
سؤال: بحث ارادت وي به حضرت آقا چگونه بود؟
** آن موقع هنوز اين مسائل مطرح نبود که بخواهد در روابط تعريف کند. ارتباطي که در ظاهر ما ميديدم، ارتباط دوستانه و صميمي بود.
حضرت آقا ميفرمايند: قبل از انقلاب که ما با هم بوديم، من افتادم زندان و ايشان هم زندان بودند. بعد از مدتي آزاد شديم. آمدم و ديدم خانواده من در منزل تنها هستند. پرسيدم خانواده آقاي هاشمي کجاست. گفتند: برادران وي خانواده او را بردند؛ يعني خانهاي خريداري کرده و از آن محل نقل مکان کرده بودند. خانواده آقا تنها مانده بودند که بعداً جابجا شده بودند. منتهي ارتباط دو نفر دوستانه بود که در برخوردها ما در ظاهر ميديديم و از پشت پرده خبر نداشتيم.
رهبري هم به اين مطلب اذعان داشت که ارتباط ما با آقاي هاشمي خوب بود بخصوص بعد از وقايع رياست جمهوري مطرح شد " هيچکس براي من آقاي هاشمي نميشود". حضرت آقا در اين قضايا از روز اول در بحث انتخاب خبرگان يک مطلب را بهعنوان اصول کاري مدنظر قراردادند. بدين معني که باکسي رودربايستي نداشته باشند. رفاقت در مسير انقلاب و در مسير خط امام. در مجلس خبرگان قبل از اينکه رأي گير شود، آقا خواستند تا اول حرف خود را بزنند و عنوان کردند شايد بعد از شنيدن حرفهاي به اين نتيجه برسيد که به من رأي ندهيد. پشت تريبون رفتند و عنوان کردند اگر الآن به من رأي بدهيد ميدانيد به کسي رأي داديد که نسبت به مسائل انقلاب و خط امام حساسيت خاصي دارم و خطاب به آقايان آذري قمي و خلخالي گفت: اگر فردا از مسير امام و انقلاب انحراف پيدا بشود، من جلوي فرد خاطي ميايستم. بدانيد امروز به چه کسي رأي ميدهيد. آقاي هاشمي هم در اين گردونه براي آقا قرار داشته است. درست است از قبل انقلاب با هم رفيق بودند اما رفاقت تا جايي که به اصل انقلاب و خط امام ضربهاي وارد نشود.
سؤال: چه اتفاقي افتاد که از تيم حفاظت آقاي هاشمي منتقل شديد؟
** خواهرزاده آقاي هاشمي در تيم حفاظت خودش حضور داشت که خيلي اظهار فضل ميکرد.
سؤال: خواهرزاده آقاي هاشمي عضو سپاه بود؟
** نه. وي جزو نيروهاي سپاه نبود. بهعنوان اينکه خواهرزاده بود به او اسلحه داده بودند.
سؤال: چه کسي به او اسلحه داده بود؟
** سپاه اسلحه در اختيارش قرار داده بود و از طريق آقاي هاشمي مجوز هم دريافت کرده بود و همراه بود.
سؤال: مسئول تيم حفاظت چه کسي بود؟
** آن زمان مسئوليت که فرد خاصي باشد، نبود. او براي ما تعيين تکليف ميکرد و اخلاق ما طوري بود که زير بار حرف زور نميرفتيم. ما هم به اين نتيجه رسيديم که نميتوانيم با وي در يک تيم مشغول خدمت باشيم. پس مجبور به ترک تيم شدم. خروج من از تيم تقريباً هم زمان با انتخاب بنيصدر شد. در آن زمان تيم حفاظت جديد تشکيلشده بود به من گفته شد به آن تيم ملحق شوم. من مدت يک ماه در آن تيم خدمت کردم. چيز متفاوتي که امروز بعد از قضاياي حدود 35 سال از آن ميگذرد، هنوز قضايا ناب است.
کسي که بهعنوان رئيسجمهور، کشور جمهوري اسلامي ايران است خانواده بيحجاب داشت. بيحجابي خانواده بنيصدر در سال 59 و 60 در اوج انقلاب عجيب بود چرا که آن روزها اين حرفها مطرح نبود. متاسفانه خانواده بنيصدر به طور مثال از لباسي استفاده ميکردند که زير لباس مشخص بود!
سؤال: شما در بين خانواده رفت و آمد داشتيد؟
** بله. من در تيم حفاظت اصلي بودم. اين رفت و آمدها براي ما خيلي سنگين بود. چندين بار به سلامتيان که مسئول دفتر بنيصدر بود اعتراض کرديم.
سؤال: اين بيحجابي شامل همسر و دختر بنيصدر ميشد؟
** همه خانواده. اصلاً خانوادگي.
سؤال: چند بچه داشتند؟
** من يک يا دو دختر او را حضور ذهن دارم. گمان نميکنم پسري داشته باشد. معمولاً برخوردها خيلي خشک بود. آنچه ما از آقاي هاشمي ديديم با برخورد بنيصدر فرق داشت. بنيصدر در حقيقت يک چيز جدايي از ديگران بود. يک شب در منزل مادر بنيصدر واقع در شريعتي بالاتر از دروازه شميران مهماني خانوادگي داشتند.
در مهماني خانوادگي همه که محرم نيستند، افراد مختلفي هستند که از درجه محارم فراتر رفته بود. من عازم محل پست خود در پشت بام بودم و در اتاق باز بود. نگاه هم افتاد و ديدم ظاهراً همه با هم محرم هستند! يک ميز بيضي شکل بزرگ در خانه بود، ديدم زن و مرد بيحجاب دور اين ميز ايستادهاند. واقعاً به من شوک وارد شد که وي رئيسجمهوري کشور اسلامي است، اين خانواده و اين تشکيلات؟!
فردا صبح که به دفتر رياست جمهوري رفتيم به سلامتي رجوع کردم. پرسيدم آقاي سلامتي اين چه وضعي است؟ گفت: مگر چه شده؟ گفتم: اين چه مهماني است که رئيسجمهور کشور اسلامي برگزار ميکند؟ گفت: آقا اين مسائل به شما ربطي ندارد. اين مسائل خصوص است. گفتم: نه. من بايد بدانم از چه کسي حفاظت ميکنم. من پاسبان نيستم. گفت: کار شما حفاظت است. چون برايم خيلي سنگين بود. سلامتي به دفتر خود رفت به آقاي محسن رضايي زنگ زده بود که اين آقايان در کار حفاظت اخلال ايجاد ميکند. ما 6 نفر بوديم که 5 نفر ما را بعد از چند روز عوض کردند. ما به تيم حفاظتي حضرت آقا پيوستيم.
سؤال: به ياد داريد اولين صحبت شما با حضرت آقا در چه موردي بود؟
** اولين برخورد به معارفه من برميگردد. ايشان خيلي گرم به ما خوش آمد گفتند. ما وارد تيمي شديم که تيم حفاظت 6 نفره خانواده دوم محسوب ميشدند. يادم هست در زمان وقوع ترورها حضرت آقا از قبل 2 محافظ داشت، در زمان وقوع ترورها يک جابجايي انجام شد. 2 نفر قبلي منتقل و نفرات جديدي را جايگزين آنها کردند. اين جايگزيني به تدريج صورت گرفت. آقاي " خسروي وفا " اولين کسي بود که بعد از اون 2 نفر وارد شده بود. نفر بعد آقاي حاجي باشي بود که الآن هم هست. سپس آقاي حياتي اضافه شد که الآن هم هست. بعد هم من به تيم پيوستم.
سؤال: آقاي جواديان چطور؟
** آقاي جواديان بعداً به جمع محافظين اضافه شدند. در آن زمان آقاي جواديان پيش آقاي گلزاده غفوريان بودند. در زمان اوج گرفتن بحث ترورها چون با هم رفاقت داشتيم، از حفاظت خواستيم به جمع ما اضافه شود. آقاي جواد پناهي و يک برادر شهيد هم بود که همان اوئل رفت. به اين ترتيب تيم حفاظت شکل گرفت.
ديداري بعد از 25 سال
از راست آقايان دکتر باقي، دکتر ميلاني، دکتر منافي، محمود خسرويوفا، دکتر زرگر، جواديان، حسين جباري، مجتبي حياتي، دکتر مرندي، رضا حاجيباشي، پناهي، حجتالاسلام مطلبي
سؤال: بحث غذا چه شد؟
** در آن زمان برخورد آقاي هاشمي خوب بود. خانه وي در " قلهک و يخچال " بود. ما بايد از آن محل به پاستور ميآمديم. در آن زمان منطقه 10 سپاه اين جا بود. براي غذا ما ميبايستي اين مسير را طي کنيم و پس از گرفتن غذا برمي گشتيم. بحث غذا و ارتباط عاطفي چيزي بود که روزي که وارد تيم آقا شدم، يکي از پوئن هاي ويژه بود که هيچ شخصيتي نداشت.
در آن زمان که بحث ترورها اتفاق ميافتاد، سپاه گشتي به نام القارعه داشت که به صورت کمکي از شب تا 7 صبح از شخصيتها حفاظت ميکردند تا تيم محافظ شب را بتوانند استراحت کنند. يکي از پارامترهاي در نظر گرفته شده براي گشت القارعه که ميخواستند تقسيم بشوند، رقابت بر سر حضور در منزل آقاي خامنهاي بود. اين گفته خود افراد گشت القارعه بود که غذاي جمعي توسط خود حضرت آقا داده ميشد. غذايي که توسط خانواده تهيه شده بود. حالا غذا چه بود؟ امشب املت است، نه براي ما بلکه خانواده و خود ايشان. در سينيهاي روحي يا مسي خودش درست ميکرد و با نان تهيه شده در کنار بچهها ميل ميکردند. يک شب سيب زميني خالي داشتيم و همه از همان غذا ميخوردند. در حقيقت دو خانواده شده بوديم که هزينههاي زيادي داشت اما به ما تاکيد کرده بود در مورد مسائل خورد و خوراک هيچ چيزي از سپاه نگيريد. چون از من حفاظت ميکنيد پذيرايي از شما به عهده من است. اين مطلب باعث شده بود، بچههايي که از سپاه ميخواستند بيايند دعوايي بود که شبها حتماً خانه آقاي خامنهاي بيايند. آقا مهمان و مراجعان زيادي داشت که به هنگام آمدن به تهران به اصطلاح هتل آنان خانه آقا بود و يک هفته 10 روز آنجا ميخوردند و ميخوابيدند. حتي براي انجام کارها از ماشين آقا براي تردد استفاده ميکردند. آقا با نفرات همچون شهيد مزاري يا مجاهدان افغان ارتباط داشت. شهيد مزاري هر وقت به ايران ميآمد جاي خواب او در خانه آقا بود.
يادم هست شهيد حکيم يک شب براي جلسه به منزل آقا آمد. آقا شام را آورد که سوپ بود. ما هم ميدانستيم طبق معمول اين سوپ شام ما است و پشت بند آن غذاي ديگري نيست. اين بنده خدا سوپ را خورد و اطراف خورد را نگاه ميکرد. از او پرسيدم چيزي شده، پرسيد: شام را نميآورند؟ گفتيم شام همان سوپ بود. با تعجب گفت: شام همان غذا بود! خودش متحير ماند.
با توجه به مراجعه مسئولين به منزل آقا اگر برنامه شام نيمرو بود، همان نيمرو تهيه ميشد. خبري از تهيه غذاي ديگري از خارج منزل نبود.
يادم هست در آن زمان نفت کوپني بود. ما دو خانواده با هم زندگي ميکرديم و کوپن هم براي يک خانواده بود. از طرفي سهميه ما براي خانوادههاي خودمان بود. يادم هست در آن اوائل خانه سرد بود به ناچار به سپاه مراجعه کرده و براي گذران زمستان کيسه خواب گرفتيم و در خانه آقا در کيسه خواب ميخوابيديم. تاکيد کرده بودند به علت کمبود برق از منتقل برقي هم براي گرم شدن استفاده نکنيد چون هزينه برق هم بالا ميرود.
يادم هست يکي از دوستان بازاري شهيد درخشان که با اين خانواده ارتباط داشت 200 ليتر نفت آورد. شبکه نفت جلوي در بود، آقا فرمود بگوئيد بياد و آن را ببرد. گفتيم ما نفت نداريم. گفت: نه اصلاً. بگوييد ببرد.
نفت کوپني براي آبگرمکن خانواده استفاده ميشد. خود آقا براي حمام به سه راه امين حضور ميرفت. آن جا يک حمام عمومي بود. ما ميرفتيم و براي حمام نمره نوبت ميگرفتيم و با بي سيم هماهنگ کرده و رسيدن نوبت را اعلام ميکرديم. ميخواهم بگويم ايشان در اين حد رعايت ميکرد، نه اينکه بخواهد ظاهري باشد. اگر بخواهد ظاهري باشد يک شب، دوشب، 5 شب. ما در طول سال همه چيز از خوردن، خوابيدن و خريد کردن را به چشم خود ميديدم. چون مسئول خريد هم خود ما بوديم. در اوائل سال 60 مشکلي پيش آمد و من يکي ـ دو سالي جابجا شدم.
سؤال: شما در تيم حفاظت بنيصدر بوديد، بعد از به تيم حفاظت آقا منتقل شديد. آقا يکي از نمايندگان فعال در بحث عدم کفايت بنيصدر بود. شما با توجه به شناختي که از خانواده بنيصدر داشتيد در اين خصوص صحبتي با آقا داشتيد؟
** برخي جلسات مربوط به شوراي انقلاب در خانه افراد برگزار ميشد. شخصيتهاي عضو شورا ضمن صرف شام در خانه يکي از اعضا جلسات را هم برگزار ميکردند. در راه خانه بنيصدر بهعنوان يکي از اعضاي تيم محافظت رهبري بوديم به آقا در خصوص وضعيت خانوادگي بنيصدر گفتم که در جواب با تعجب گفتند مگر چنين چيزي ميشود. عرض کردم: بله. خانواده و دخترش بيحجاب هستند. امروز که حجاب شل و ول شده هنوز در سطح شهر باب نشده ولي خانواده بنيصدر با دامن و جوراب نازک ظاهر ميشدند. پيراهن حرير بود که زير آن کاملاً معلوم بود.
يادم هست قبل از انتخابات رياست جمهوري، آقا سفري به سبزوار براي سخنراني داشت. ما از مشهد با ماشين آمديم تهران، روز مجلس کارهاي مربوطه را انجام داد و عصري گفتند برويم سبزوار که من سخنراني دارم. بعد از رسيدن به سبزوار سخنراني انجام شد. زمان شب جمعه بود. شام را خورده بوديم. قرار بود بخوابيم و صبح بعد از نماز حرکت کنيم. نميدانم چه اتفاقي افتاد که آقا تاکيد کرد همين الآن حرکت کنيم. ما عنوان کرديم که خسته هستيم. در آن زمان امام جمعه نايب نداشت و بايد هر هفته در نماز جمعه حضور پيدا ميکرد. ما بايد راه ميافتاديم تا براي نماز جمعه حضور داشته باشند. چون دو روز نخوابيده بودم و تمرکز لازم را نداشتم در راه جاده باريک بود و من تصادفي سنگيني در حد مرگبار داشتم. ماشين شورولت امريکايي مصادرهاي متعلق به اشرف پهلوي بود. اين ماشين را از تيم محافظت آقاي هاشمي براي اسکورت قرض گرفته بودم. هاشمي خيلي هم تاکيد کرد که حواسم باشد. متاسفانه با سرعت 160 کيلومتر گذاشتم وسط تريلي که ماشين مچاله شد. من در خواب بودم و يک لحظه حس کردم بوق تريلي را ميشنوم و چشمانم را که باز کردم ديدم تريلي توي صورتم است.
سؤال: در زمان حادثه شما در ماشين تنها بوديد؟
** آقا مصطفي پسر بزرگ آقا بود. من و دو محافظ ديگر سرنشين ماشين بوديم. همه مجروح شده بوديم. عنايت خدا شامل حال ما شده بود چون در زمان تصادف 5 نارنجک توي داشبورت بود. ماشين جمع شد و جلوي آن نصف شد. آقاي خسروي وفا در داخل ماشيني بود که آقا سرنشين آن بودند. ماشين ديگر متوجه تصادف ما نشدند. به راه خود ادامه داده بودند. در شهر شاهرود متوقف ميشوند و متوجه غيبت ما ميشوند. آقاي حياتي از اتوبوسها و کاميونها ميپرسد، ماشيني با اين مشخصات را نديديد که در راه خراب شده باشد؟ يکي ميگويد: ماشيني با اين مشخصات تصادف کرده و همه کشته شدهاند. آقاي حياتي آرام به حاج محمود گفت: بچهها تصادف کرده و همه مردهاند بايد چکار کنيم؟ تو به بهانه اينکه ماشين خراب شده براي کمک بمان و من هم با آقا به تهران بر ميگردانم. در همين حال آقا ميپرسد چه شده که مي گويند ماشين بچهها خراب شده است. آقاي حياتي ميگويد من براي کمک بمانم که آقا ميگويد اشکالي ندارد.
آقا به همراه آقاي خسروي وفا و به احتمال زياد آقاي مرتضايي فر که اجراي مراسم داشتند در ماشين بودند و عازم تهران ميشوند.
حدود نيم ساعت از تصادف گذشته بود. فرمان ماشين به قفسه سينه من برخورد کرده و دست و صورت هم داغون شده بود. بعد اين زمان به خودم آمدم و ديدم ديگر ماشيني وجود ندارد و کاملاً له شده است. تريلي هم تا چرخهاي عقب در خاکي قرار گرفته بود. خلاصه بچهها را يکي يکي جمع کردم و ماشينهايي که ميآمدند، اقا مصطفي را به اتفاق يکي از بچه توي ماشين گذاشتم تا به شاهرود جهت مداوا ببرند. آن شب در ماشين اسلحه يوزي و ژ- 3 داشتيم که شعله پوش ژ- 3 تا 2 ميلي متري ران آقا مصطفي فرو رفته بود و چنانچه شدت تصادف بيشتر بود، قطع نخاع شده بود. آقا مصطفي چون در ابتدا گرم بود توجهي به پاي زخمي خود نداشت. نفر ديگر را با يک کاميون راهي کردم و خودم تنهايي ماندم. من مانده بودم و اين اسلحهها و نارنجکها. بر اثر ضربه وارده به قفسه سينه، نفسم داشت بند ميآمد و چشمانم هم باد کرده بود. در آن زمان ژاندارمري هم رسيده بود، ديد ماشين زرهي است. از اسلحهها فهميد که ماشين شخصيتها است. به من گفت بايد اسلحههاي خود را تحويل بدهيد. من گفتم نميدانم شما چه کساني هستيد. من شما را به علت جراحت نميبينم. من را به بيمارستان برسانيد، سپاه را خبر کنيد تا من ببينم به چه کسي ميخواهم اسلحه تحويل بدهم. گفت نه بايد تحويل بدهي. من هم ضامن يکي از نارنجکها را درآوردم. ديد ظاهراً با يک ديوانه سر و کار دارد، بي خيال بردن اسلحهها شد. من اسلحهها و نارنجکها را داخل يک پتو گذاشته و روي آنها خوابيدم. گفتم من را با اين پتو بلند کرده داخل ماشين بگذاريد تا به بيمارستان برسيم. حالا قصد داشتم ضامن نارنجک را به جاي خود برگردانم که بر اثر خستگي دست حادثهاي ايجاد نشود. در بيمارستان آقاي حياتي هم آمد و من 3 کلت و چند نارنجک را به وي تحويل دادم ... فردا سپاه ماشين داد و ما به تهران آمديم.
سؤال: رهبري انقلاب چه زماني متوجه تصادف شما شدند؟
** فردا وقتي آقا از نماز عصر بازگشتند ما وارد خانه شديم.
سؤال: آقا مصطفي را هم با خودتان آورديد؟
** بله. ما به اتفاق آقاي حياتي 5 نفر شديم که با جيپ آهوي سپاه به تهران آمديم. وارد که شديم آقا از سر و وضع ما تعجب کرد. همه با عصا و بانداژ شده هستيم. خطاب به آقاي حيات و حاج محمود که اين چه وضعيتي است. گفتند اينها تصادف کرده بودند و ما به شما براي اينکه نگران نشويد چيزي نگفتيم. آقا گفتند مگر من بچهام که بترسم. اگر به کمک نياز داشتند چه کسي به آنها رسيدگي ميکرد؟ چرا به من نگفتيد و مقداري اوقات تلخي کرد. من و آقا مصطفي زماني که وارد شديم، حضرت آقا با لباس داخل خانه در حال استراحت کردن بود و من تفاوتي در مورد برخورد و نگراني ايشان بين ما دو نفر مشاهده نکردم. اين خيلي مهم است که شخصي همچون آقا خود را مسئول ميداند که در زمان حادثه به محافظان خود کمک کند.
سؤال: آقاي هاشمي براي تصادف و خرابي شورولت گلايه نکردند؟
** ايشان گفت مگر من در مورد سالم برگرداندن ماشين به شما سفارش نکردم. من هم توضيحات لازمه را دادم. گفت خود ماشين کجاست. گفتم ماشين اصلاً قابل حرکت نيست. گويا ژاندارمري ماشين را برده بود و چون جزو اموال مصادرهاي بود در اختيار ارتش بود که به تيم حفاظت آقاي هاشمي داده بودند. آقاي هاشمي يک بليزر 4 در داشت و از شورولت براي اسکورت استفاده ميشد و گاهي براي مسافرت به علت جا دار بودن و راحتي استفاده ميشد.
در مورد خسارتي که به تريلي وارد شد بايد بگويم من تازه به سپاه آمده بودم و منبع درآمد آنچناني نداشتم. در انحراف در تصادف هم من مقصر شناخته شدم. در ضمن من آن موقع گواهي نامه هم نداشتم! (خنده) و بدون گواهي نامه رانندگي ميکردم. در سال 59 به تريلي 100 هزار تومان خسارت وارد شد.
سؤال: شما چطور خسارت وارده را جبران کرديد؟
** در آن زمان يک تريلي نو 300 هزار تومان بود و تريلي مورد نظر 100 تومان خسارت خورده بود. راننده تريلي با در دست داشتن کورکي ژاندارمري به خانه آقا آمد که من مقصرم. از طرفي خود راننده هم از ناحيه کمر مصدوم شده بود. آقا خطاب به من گفت: حسين آقا خسارت رو پرداخت کن.
در جواب گفتم مگر من براي خودم رانندگي کردم؟ براي شما رانندگي کردم و از طرفي پولي ندارم. آقا خيره به من نگاه ميکرد و مانده بود که چه بگويد. آقا خطاب به من گفت: تو 100 هزار تومان ارزش داري که من خسارت راننده را بدهم؟ گفتم حالا يا ارزش دارم يا ندارم شما بايد خسارت بدهي. آقا اين پول را در حساب پس انداز خود نداشت چرا که از حقوقي که از مجلس ميگرفت براي همه هزينه ميکرد و گاهي اوقات پول هم کم ميآمد. با اين اوضاع و احوال 100 هزار تومان پول کمي نبود.
يادم هست شهيد درخشان مسئول امور مالي حزب هم بود. آقا تماس گرفت تا اين مبلغ را قرض بگيرد و کم کم وام را به مرور صاف کند. خسارت را به اين شکل آقا داد و مطلب ختم به خير شد.
سؤال: شما شبي که براي جلسه به خانه بنيصدر ميرفتيد و اوضاع بيحجابي را شرح داديد آيا آقا به چشم اين وضع را مشاهده کرد؟
** معمولاً جلسه جاي ديگر برگزار ميشد و احتمال خانواده وجود نداشت.
سؤال: با توجه به اينکه حضرت آقا نماينده امام (ره) در شوراي عالي دفاع بودند با بنيصدر چالشي نداشتند؟
** من يادم هست که از قبل نسبت به برخوردهاي زمان جنگ بنيصدر حساسيت داشتند. در زماني که شوراي عالي دفاع در زمان جنگ تشکيل ميشد، بنيصدر بهعنوان فرمانده کل قوا بود و امکاناتي که لازم بود تا در جنگ استفاده شود را نميداد. آقا چون نماينده امام در شوراي عالي دفاع بود و بچههاي حزب الله مثل شهيد بابايي، شهيد صياد شيرازي در درون ارتش با آقا ارتباطي نزديکي داشتند. آقا از طريق اين دوستان مورد اعتماد گزارشهايي را در مورد امکانات دريافت ميکردند و با اعتبار خودش از ارتش مهمات و تجهيزات ميگرفت تا در جنگ استفاده شود. بعدها چند بار بنيصدر در سخنرانيها اعتراض کرد که عدهاي دارند در کار من دخالت ميکنند. بهانه بنيصدر در مقابل کمک به سپاه اين بود که تجهيزات سازماني ارتش است و ما نميتوانيم به سپاه کمک کنيم. در آن زمان امکانات سپاه در حد ژ- 3 بود. ميبايست با ژ- 3 خرمشهر را آزاد کنند. ادواتي نظامي که سپاه در آزادسازي خرمشهر استفاده کرد آقا از ارتباطات خود در ارتش براي تهيه آنها استفاده کرده بود.
آقا با اين اشراف ميديد که بنيصدر در حال کارشکني است. يکي از چيزهايي که در يک ماه حضور من در تيم محافظتي بنيصدر ديدم، اين بود که رجوي طوري تردد ميکرد که به نظر ميرسيد جزو افراد دفتر بنيصدر است و آزادانه رفت و آمد ميکرد. به هيچ عنوان ممانعت و بازرسي در کار نبود.
** سؤال: به شما که تيم حفاظت بوديد اعلام کرده بودند که براي رجوي ممانعتي ايجاد نکنيد؟
** در آن زمان حلقه اتصال تيم حفاظت و دفتر بنيصدر، سلامتيان بود. او بود که ميگفت چه کسي وارد شود و کي به داخل نيايد. در مورد بازرسي افراد سلامتيان بود که دستور صادر ميکرد. رجوي هفتهاي 3 ـ 4 بار به ديدن بنيصدر ميآمد. در آن زمان ارتباط منافقين با بنيصدر، ارتباطي تنگاتنگ بود. از طرفي کوتاهي و کارشکني بنيصدر در خصوص مسائل جنگ را حضرت آقا به امام گزارش ميکردند و امام در جريان تخلفات کاري بنيصدر قرار ميگرفتند. در نتيجه آقايان هاشمي، شهيد بهشتي و حضرت آقا از طريق تريبون نماز جمعه امام درخواست کردند، در صورت امکان در نماز جمعه براي مردم روشنگري کنيم که بنيصدر چه اشکالي در سيستم ممکلت ايجاد ميکند. در جواب امام فرموده بودند قدري تأمل کنيد تا جامعه از التهابات بعد از انتخاب خارج شود. بايد خود مردم متوجه بشوند که بنيصدر چه اشکالاتي دارد تا هزينهاي مملکت بابت جابجايي اين فرد متحمل نشود. در همين ارتباط آقا هم اگرچه اطلاعات زيادي در مورد اعمال خلاف بنيصدر داشت اما سکوت کرد و در نماز جمعه هيچ وقت حرفي نزد تا زماني که حضرت امام اجازه صحبت در نماز جمعه را دادند. آقا در نماز جمعه روشنگري کرد و زماني که در مجلس موضوع استيضاح مطرح شد، فعال برخورد کرد که باعث شد بنيصدر از رياست جمهوري عزل شود.
سؤال: قدري جلوتر ميرويم. زماني که حضرت آقا ترور شد، روز قبل از آن کجا بوديد؟
** يکي از پارامترهايي که در زمان ترورها مطرح بود، دشمن و بهعنوان مثال گروه فرقان و سازمان منافقين که در اين قضيه فعال شده بودند، توجه خاص به افرادي داشتند که در انقلاب اسلامي تاثيرگزار بودند. در انقلاب ما مردم نسبت به خيلي از آدم تاثيرگذارهمچون شهيد مطهري شناخت نداشتند اما آنها با توجه به شناخت سياسي که نسبت به اين آقايان داشتند، ميدانستند اين افراد جزو اولين کساني ـ شهيد مطهري ـ هستند که امام براي شوراي انقلاب انتخاب کرد. پس هدف منافقين اين شد که افراد تاثيرگذار را از گردونه انقلاب حذف کنند. در همين رابطه بحث شهيد مطهري پيش آمد و مطلبي که در اين رابطه من تأمل دارم، آقاي هاشمي پيش آمد. در ادامه قضاياي ترور حضرت آقا و واقعه 7 تير رخ داد.
افرادي که ترور شدند در اين مملکت تأثير ويژهاي در جهت پيشبرد اين انقلاب داشتند. منافقين با توجه به اينکه ميدانستند اين افراد تاثيرگذار هستند در جهت ترور اقدام کردند. درست است که منافقين ترورهاي کور زياد داشتند اما ترور شخصيتي که محافظ دارد معناي خود را دارد. از جمله کساني که در عزل بنيصدر خيلي فعال بود، آقا بود. چرا که مطالبي که در سخنرانيهاي نماز جمعه و مجلس عنوان کرد باعث شد رأي قابل قبولي به عزل بنيصدر داده شود. دشمن هيچ وقت بيکار نمينشيند بلکه در اين قضايا فعال ميشود. در بحث ترورها که پيش آمد آقا در ليست آنان قرار گرفته بود. مساله اي که در اين قضايا خيلي مهم بود بحث منافقين بود که علاوه بر ترور ميخواستند در جامعه ذهن دانشجويان و مردم را نسبت به امام وانقلاب خنثي کنند تا در به تعبير خودشان بتوانند انقلاب ديگري در اين مملکت ايجاد کنند.
در همين راستا منافقين در تهران بر ضد مسئولين خيلي فعاليت ميکردند. حضرت آقا به اين نتيجه رسيده بود با توجه به اينکه جنگ هست و صدام از بيرون به کشور حمله کردهاند اما از داخل منافقين مثل موريانه مردمي را که بايد براي دفاع از کشور به جبهه بروند، ته دل مردم را خالي ميکنند و مانع حضور فعال مردم در جبهه ميشدند. بنيصدر قصد داشت با مذاکره قضيه جنگ را فيصله دهد. مثل اين است که دشمن در به خانه شما وارد شده حالا بخواهيد با مذاکره او را بيرون کنيد! امام ميگفت ابتدا بايد دشمن به سر مرزها عقب رانده شود سپس در مورد باقي مسائل مذاکره شود. با دشمني که در خانه ما حضور دارد، نميشود مذاکره کرد.
مسجد ابوذر محل، ترور رهبر انقلاب در سال 60
آقا به اين نتيجه رسيد که مردم و بخصوص دانشجويان را نسبت به مسائل بنيصدر، جنگ و انقلاب آگاه کند. قرار شد در دانشگاه تهران جلسه پاسخ به سؤالات در نظر گرفته شود. نظر به اين بود که نماز ظهر در دانشگاه خوانده شود و بلافاصله جلسه پاسخ به سؤالات دائر شود. دوستاني مثل شهيد بهشتي و آقاي هاشمي خطاب به آقا گفتند: ميدانيد به کجا ميرويد؟! اينجا پادگان نظامي منافقين است چرا که مرکز مهمات منافقين در دانشگاه تهران بود. آقا گفت با تمام مسائلي که شما مي گوئيد لازم هست جواناني که از مطالب بي اطلاع هستند را آگاه کنيم. حداقل بچه مسلمانها و حزب اللهها بر اثر عدم آگاهي به منافقين گرايش پيدا نکنند. حدود 10 هفته در محل مسجد دانشگاه تهران آقا قرار گذاشت که ابتدا نماز ظهر را بخواند و بعد رو در رو با دانشجويان به سؤالات پاسخ دهد تا ضمن ارتقا سطح فرهنگي، منافقين ما را در جبهه فرهنگي تحت فشار قرار ندهند چرا که در صورت توفيق منافقين ضربه پذيري ما بيشتر ميشد. آقا يک تنه اين قضيه را شروع کرد.
مساله بعدي بود که ديدند بعد 10 هفته قضيه اشباع شده است. مسائلي که براي دانشجويان در خصوص جنگ و انقلاب وجود داشته تا حدودي تلطيف شده است. پس به اين نتيجه رسيدند که مساله را براي طلبهها تبيين کنند چرا که ممکن است طلبهها هم در حرف ضربه پذيري داشته باشند. در ميدان قيام مسجدي هست که طلبهها در آن آموزش ميبينند. آقا قرار گذاشت براي طلبهها چند هفته در آن مسجد جلسه پاسخ به سؤالات را بگذارند. حدود 5 ـ 6 هفته براي طلبهها جلسه گذاشت.
مساله بعدي به اقشاري از جامعه مربوط ميشد که نه دانشجو هستند و نه طلبه. عامه مردم هستند که در کوچه و بازار زندگي ميکنند و لازم است آگاهي لازم را نسبت به جنگ و صدام و منافقين داشته باشند. قرار شد يکي از مسجدهاي فعال در جنوب شهر را براي اين کار در نظر بگيرند.
هفته اول اين جلسه پرسش و پاسخ به دلائلي حذف شد. براي هفته دوم لازم بود با کمک نيروهاي سپاه مسجد را چک کنيم چرا که براي اولين بار به آنجا ميرفتيم. در آن زمان بنيصدر در سپاه هم طرفدار داشت از جمله مسئول حفاظت آن زمان سپاه. اين شخص به نام جبروتي بود. من به وي اطلاع دادم براي سخنراني چند نفر نيرو براي چک کردن و تحت نظر گرفتن به محل اعزام شوند. وي در جواب گفت ما نيرويي نداريم خود شما هر کاري لازم است انجام دهيد. کل نيرويهاي ما 4 نفر همراه بود ولازم بود حداقل 3 ـ 4 بروند و کارهاي مربوطه را انجام دهند.
ما به محل مراجعه و بعد از خواندن نماز من رفتم تا اطراف تريبون را کنترل کنم. ديدم يک ضبط توشيبا چهارگوش روي تريبون قرار دادهاند. ميدانستم که ضبط حداقل بايد از نظر ظاهري چک شود. آن روز هم اگر از طرف سپاه نيرو ميآمد بيشتر از کاري که من کردم، کار ديگري انجام نميشد چه بسا جابجايي که من انجام دادم اين کار هم انجام نمي
منبع: خبرگزاری آریا
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.aryanews.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری آریا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۳۸۲۷۴۷۴ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
ببینید | تذکر مهم رهبر انقلاب به مسئولان کشور
266 215
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید. کد خبر 1901814